روزی که از فارغ التحصیل شدم فکر نمی کردم که یه روزی برای رفقا و شهر و دانشکده چنان دل تنگ بشم که حالم تغییرکنه اما این اتفاق خیلی زود افتاد و بعد از اون بارها و بارها با این احساس در تنهایی خودم دوست داشتم یه روز دیگه از اون روزا برگرده .
ولی صد حیف که اون روز ها بر نمی گرده . نمی دونم چرا تا حالا این طوری دلم برای امام زمانم که سال هاست دیگه حضورش در کنارمون تکرار نشده تنگ نشده . با این وضع نمی دونم به چه جرآتی خودومو شیعه می دونم ؟
آیا اصلا می تونم به خودم بگم محب آقا ؟......

نظرات شما عزیزان:
|